نگهبان گلها
یکی از رؤیاهای من زندگی در محیط پاک و طبیعی روستا است؛ جایی سرسبز، پر از درختان سیب و گلهای داوودی همراه با صدای دلنشین پرندگان! من دوست دارم بین علفها به دنبال پرندگان بدوم، در کوچهباغها قدم بزنم و از دیدن گلها لذت ببرم. نام من «مِی» است؛ دختری عاشق گل و گیاه که بهتازگی از روستا به شهر آمدهام و بسیار دلتنگ باغچهام هستم. شهر پر است از ساختمانهای بلند و شلوغ. مردم مثل مورچه لابهلای خیابانها پیچوتاب میخورند. تا چشم کار میکند آدم است و ساختمان و تعداد اندکی درخت! دختر داستان ما دوست دارد در شهری که بهتازگی در آن زندگی میکند هم باغچه داشته باشد. یک روز که با مادرش از خانه بیرون میرود، با گلخانهای روبهرو میشود و شاخهی کوچک سبزی را میبیند که از شکاف دیوار گلخانه بیرون زده است! همین یک تکه از گلخانه برای مِی کافی است تا با کمک آن بتواند رؤیایش را به حقیقت تبدیل کند.
30 صفحه