نامرئی
خانوادهای فقیر را تصور کنید که امکان خریدن بسیاری از مایحتاج معمولی را ندارند، اما زندگیشان سرشار از عشق است. «ایزابل» دختری است که در چنین خانوادهای زندگی میکند. آنها تلاش میکنند از نداشتههایشان غصه نخورند ولی بالاخره به جایی میرسند که دیگر هیچ پولی برایشان باقی نمیماند. آنها مجبور میشوند از خانهی دوستداشتنی قشنگشان که پر از خاطرات شیرین است، به دورترین جای شهر بروند؛ جایی که از نظر ایزابل هیچ چیز قشنگی ندارد که حال آدم را بهتر کند. جایی که آدمهای ثروتمند از کنارت رد میشوند، ولی انگار اصلاً تو را نمیبینند. بهمرور ایزابل حس میکند دارد نامرئی میشود و دیگر هیچکس او را نمیبیند. او حالا چیزهایی را میبیند که قبلاً نمیدید. وای خدای من! چقدر آدم نامرئی! آدمهایی ساکت، غمگین و تنها! ایزابل تصمیم میگیرد به بقیه کمک کند و با کمک دیگران تلاش میکند اوضاع را بهتر و زیباتر کند. کمکم در محله جدیدشان اتفاقات تازه و باورنکردنی میافتد که حال همه را تغییر میدهد.
30 صفحه